@
روستای امرودکان استان خراسان جنوبی-شهرستان فردوس
| ||
|
https://t.me/fernovin/15313
برچسبها:
https://t.me/fernovin/15313
برچسبها:
شمشادی (خبرنگار)
دو شب پيش در شيراز، ميهمان سرهنگ خلبان قدرت الله مرداني، بودم . عزيزي كه پس از ٣١ سال خدمت، ١٤ سالي است كه بازنشسته شده .
با وجود اينكه بسيار خسته بودم، اما با كمال افتخار و احترام و تواضع، سه ساعت زانوي ادب زدم، و گوشه اي از خاطرات شيرين و تلخ شون، بويژه در دوران دفاع مقدس را شنيدم
جناب مرداني از ٣٧٠٠ ساعت پرواز در ٨ سال جنگ تحميلي گفتند كه ٥٠٠ ساعتش، با شهيد خلبان عباس بابايي بود . از عمليات هاي سخت و سنگين و نفس گير، در ان دوران كه شنيدنش هم، نفس را در سينه حبس مي كرد
سرهنگ خلبانِ ميزبان ما از گشت هاي شبانه روزيشان، بر فراز خليج هميشه فارس براي تأمين امنيت كشتي هاي نفتي و باري كشورمان، در برابر هجوم هواپيماهاي عراقي مي گفت و گفت: در يكي از اين پروازها، در اف ١٤، در شب تاريك، كه بالاي سرمان اسمان و زير پايمان، دريا بود، صداي روضه خواني و سينه زني و گريه ها و نجواهاي شهيد بابايي بي قرارم كرد
او از خلبانان شهيدي گفت كه نامشان را كسي نشنيده و همچنان مظلوم و گمنام هستند
سرهنگ مرداني خاطره شيرين ديگري هم، از زمان اموزشش در سالهاي ٥٥ تا ٥٦ در نيروي دريايي امريكا گفت و گفت : يكي از هم دوره اي هامان حسني نامي بود از خرم اباد لرستان، روزي ديد، يك نفر روي نقشه جهان، الصاقي روي ديوار، روي نام خليج فارس خط كشيده و نام جعلي خليج عربي را نوشته، ( گفت كه هم دوره اي هامان، از كشورهاي مختلف بودند )، سر كلاس ، جلو رفت و سينه سپر كرد و با صداي بلند سوال كرد: چه كسي اين كار را كرده ؟! يك سعودي بلند شد و گفت : من
بلافاصله چنان سيلي محكمي به گوش ان سعودي زد كه تلو تلو خوران، پهن زمين شد و درس عبرتي براي او و ديگر هم دوره هايمان شد
يادمان نرود، كه چه كساني براي اين سرزمين چه كردند و قدردان باشيم .
حسن شمشادي ، خبرنگار
https://t.me/fernovin/15313
موضوعات مرتبط: ، ، برچسبها:
صبح روز 12 آبان ماه 64 ، انتظار یک روز خنک پاییزی میرفت ، اما شرجی و گرمای بوشهر ، نفس را در سینه تنگ میکرد . آنروز ، همراه با " قدرت الله مردانی " (یکی دیگر از دلیر مردان تامکت .براستی شجاع و جسور و پرواز با او بسیار لذت بخش ) ،خلبانان آماده 15دقیقه صبح بودیم .از اول صبح تا حدود 12 چند مرتبه روی تخت افتادم اما خوابم نبرد.ناگهان با صدای وحشتناک زنگ آلرت از جا پریدم . رفتم بطرف تلفن اما "قدرت" اشاره کرد،اطلاعات را گرفته و همه بطرف هواپیما دویدیم . کروی فنی بسیار قبراقی داشتیم . انصافا نفرات نیروی هوایی در جهان بهترینند .چند تا از بهترین دوستان خانوادگی ام از بچه های فنی اند . در عرض دو سه دقیقه روشن کردم و مشغول " تاکسی " به سر باند شدم . اولویت بلند شدن با ما بود (زورمان میرسید ، آخه اولویت همیشه با آلرت است .) . موتور ها، فول آفتر برنر،ترمز رها و تیک آف کردم . بعد از جمع شدن چرخها ، قدرت با رادار تماس گرفت. کنترلرماهر بلافاصله ما را به سمت جنوب چرخاند و در حال گردش گفت : سه تا هدف دارم که بیست دقیقه ای است که در طول ساحل کویت بالا و پایین میروند و با توجه به عبور نفتکش ها حتما خیالی دارند . سرعتت را بالا نگه دار . در پرواز شکاری ، سرعت برای خلبان یعنی زنده ماندن !.در جنگ نفتکش ها هدف اصلی دشمن ، بیشتر یدک کشها بود تا خود نفتکشها . چرا ، زیراتعداد یدک کش ها محدود بود و درغیاب آنها نفتکش بزرگ جثه نمیتواند به تنهایی وارد بندر یا خارج شود . بهر حال ناگهان رادار صدایمان کرد و گفت "آنها سمت عوض کردند بطرف مسیر کشتیها و مارا هم به سمت مناسب شروع به گردش داد . فاصله مان تا سی مایل رسید و هنوز آنها را نداشتیم . رادار مرتبا بما اطلاعات میداد اما قبلا هم سابقه داشت که گاها بعلت شرجی یا هر علت ناشناخته ای هدف را نمیگرفتیم . فاصله به زیر پانزده رسید و هنوز هیچ . اندکی از سرعتم کم کردم . هنوز خیلی بالا بود . وناگهان در فاصله ای که بنظرم حدود چهار تا شش مایل بود آنها را با چشم دیدم . کمی به راست وخیلی پایینتر از من اما بنظرم آمد که در هوا ثابت ایستاده اند . من حداقل دوبرابر آنها سرعت داشتم . بنظر می آمد آنها هم هدف خود را در رادار پیدا نکرده و با چشم دنبالش میگردند. دوتا در جلو و یکی کمی عقب تر و خیلی آهسته در حال گردش به چپ بودند . من مجبور شدم یک "اس ترن " گردشی شبیه یک اس انگلیسی بزرگ ، بزنم تا گمشان نکنم .هر چهار هواپیما (من و آنها) به سمت غرب رسیدیم . من دو مایلی پشت سرشان و با سرعتی دو تا دو و نیم برابر آنها که فاصله مان بسیار سریع در حال کم شدن بود. جالب اینکه هنوز متوجه من نبوده و در حال گشت بودند چاره ای نداشتم .سرعت که همیشه یار خلبان است ، اینجا وبال من بود . سریعا و با نا امیدی سوییچ را از روی فنیکس به سایدوایندر (موشک حرارتی ) تغییر دادن و یک ساید وایندر برای لیدرشان زدم ، در حالی که خودم داشتم از او سبقت می گرفتم . در آخرین لحظه که از بغل او رد میشدم دیدم که دوتای سمت چپ موشک هایشان را انداختند (هر کدام یک موشک ضد کشتی در مقر وسط می آوردند و این تنها اسلحه هواپیماهای کشتی زن بود . البته دو یا سه فروند " تاپ کاور " همراه داشتند که از آنها مواظبت میکردند ولی خبری ازشان نبود ) همین موقع قدرت داد زد سمت راستی موشکشو انداخت تو آب (که سبک شده و برای فرار یا حمله آماده باشن ). خیالم راحت شد که کشتی ها رستند ! ! لیدر آنها بطرف من چرخید و من بطرف او . به قدرت گفتم " داریم درگیر داگ فایت" می شیم حواست به بیرون کابین و اون دوتا باشه . حدود چهار پنج هزار پا با هم فاصله داشتیم . درست دو سر قطر یه دایره . دیگه سرعتهامون مساوی بود . حداکثر . و دور هم میچرخیدیم . توی مانورهای تمرینی مون به حالت میگیم "سیزر یعنی قیچی " همینطور دور هم میچرخیم و هیچکس به دیگری برتری ندارد ! کاریش هم نمیشه کرد . فقط داشتم بنزین مصرف میکردم .کسایی که این رو میشنون باید فشار جی مثبت و بعضا منفی که روی دو خلبانه هم بتونن تجسم کنن ! و همه اینها فقط پانصد پا بالای آب .! دو دور دیگر زدم . نه فایده نداشت . رادار گفت اون دوتای دیگه خیلی دور شدن اما یه دسته دیگه از سمت ساحل کویت دارن میان پایین . فکری کردم . ما که بهر حال ماموریت اونهارو بهم ریختیم. سه تا موشک با ارزش هم که انداختن تو آب . خب چیزی از دست ندادیم ، کشتی هامون هم که سالم هستن . میشه نا امید نبود ! یه دور دیگه سعی کردم بلکه بتونم یه جوری بلایی سرش بیارم اما نشد که نشد . با دلخوری ، در یک فرصت مناسب وقتی سمت ایران بودم ، با یه گردش براست خیلی تند بطرف بوشهر گشتم و وقتی تو رادیو شنیدم هواپیمای بعدی برای محافظت از منطقه ، وارد شده ، از قدرت پرسیدم حالت خوبه و بطرف خونه برگشتم . بخودم خیلی گفتم ایشاللا دفعه دیگه اما ..... مثل هر روز سر حال نبودم . https://t.me/fernovin/15313برچسبها: شعر محلی امردکو
فدای مردم روشن دل و دل نای امردکو
مه قربون تموم مردم آقای امردکو
همگی سده و صافند،ندرن غل و غش هچه
زرنگند،عشقند،پاکند مردم های امردکو
همه شه عشق او چر ده یار دلاریند
هم از پیر و جوون مردم شیدای امردکو
کمک کار هم و دلسوز و با مهرند
نوای عشق تا عرشت از آوای امردکو
که مرده،زنده از بادوشمال آی ده ما شه
او دم کرز غرغری بالای امردکو
بهشته واقعا ایجا،چنار سربلند او
در ای جنت مکان گردیده چون هلوبای امردکو
توستونو بکارست پتولافه
زمستونو مشی ساتلجم از سرمای امردکو
بهار که شه همه جه سوز وپرگل شه
خصوصا دره گون پهناور زیبای امردکو
شوونش ساکت وآرم و پر استره و زیبا
خوونش خوب مچسبه خای او لالای امردکو
دلم ره مه که بالاشم تا سرچنگ او کوهو
از اوجا بنگرمای منظره دلوای امردکو
همه ته ای ده اگزشته،برف ورشهر و شهری شو
نمشنو مگر ای گریگون های امردکو
همه ده دست به دست هم،کنه آباد ایجاره
به همرهی با دهیاری و شورای امردکو
دوبره واز اوسال شه،شه آبادباغو و کشمو
گل و بلبل بیایه سوزشه هر جای امردکو
صدای بلبل و قمری بیایه از درختون ده
تموم شه ای شوون پرپیشون یلدای امردکو
تموم باغون ده شه پر از انگور و زرد آلو
بخنده لاله گه با نرگس شهلای امردکو
خدایا ده به ای مردم عمر خوب و باعزت
که هر سال جش بر پا شه در ایجای امردکو
غلامی گفته شعر ازدل و با عشق ای مردم
بمند یادگری از مه بر فردای امردکو
https://t.me/fernovin/15313 برچسبها:
https://t.me/fernovin/15313
برچسبها:
https://t.me/fernovin/15313
برچسبها:
شمشادی (خبرنگار)
دو شب پيش در شيراز، ميهمان سرهنگ خلبان قدرت الله مرداني، بودم . عزيزي كه پس از ٣١ سال خدمت، ١٤ سالي است كه بازنشسته شده .
با وجود اينكه بسيار خسته بودم، اما با كمال افتخار و احترام و تواضع، سه ساعت زانوي ادب زدم، و گوشه اي از خاطرات شيرين و تلخ شون، بويژه در دوران دفاع مقدس را شنيدم
جناب مرداني از ٣٧٠٠ ساعت پرواز در ٨ سال جنگ تحميلي گفتند كه ٥٠٠ ساعتش، با شهيد خلبان عباس بابايي بود . از عمليات هاي سخت و سنگين و نفس گير، در ان دوران كه شنيدنش هم، نفس را در سينه حبس مي كرد
سرهنگ خلبانِ ميزبان ما از گشت هاي شبانه روزيشان، بر فراز خليج هميشه فارس براي تأمين امنيت كشتي هاي نفتي و باري كشورمان، در برابر هجوم هواپيماهاي عراقي مي گفت و گفت: در يكي از اين پروازها، در اف ١٤، در شب تاريك، كه بالاي سرمان اسمان و زير پايمان، دريا بود، صداي روضه خواني و سينه زني و گريه ها و نجواهاي شهيد بابايي بي قرارم كرد
او از خلبانان شهيدي گفت كه نامشان را كسي نشنيده و همچنان مظلوم و گمنام هستند
سرهنگ مرداني خاطره شيرين ديگري هم، از زمان اموزشش در سالهاي ٥٥ تا ٥٦ در نيروي دريايي امريكا گفت و گفت : يكي از هم دوره اي هامان حسني نامي بود از خرم اباد لرستان، روزي ديد، يك نفر روي نقشه جهان، الصاقي روي ديوار، روي نام خليج فارس خط كشيده و نام جعلي خليج عربي را نوشته، ( گفت كه هم دوره اي هامان، از كشورهاي مختلف بودند )، سر كلاس ، جلو رفت و سينه سپر كرد و با صداي بلند سوال كرد: چه كسي اين كار را كرده ؟! يك سعودي بلند شد و گفت : من
بلافاصله چنان سيلي محكمي به گوش ان سعودي زد كه تلو تلو خوران، پهن زمين شد و درس عبرتي براي او و ديگر هم دوره هايمان شد
يادمان نرود، كه چه كساني براي اين سرزمين چه كردند و قدردان باشيم .
حسن شمشادي ، خبرنگار
https://t.me/fernovin/15313
موضوعات مرتبط: ، ، برچسبها:
صبح روز 12 آبان ماه 64 ، انتظار یک روز خنک پاییزی میرفت ، اما شرجی و گرمای بوشهر ، نفس را در سینه تنگ میکرد . آنروز ، همراه با " قدرت الله مردانی " (یکی دیگر از دلیر مردان تامکت .براستی شجاع و جسور و پرواز با او بسیار لذت بخش ) ،خلبانان آماده 15دقیقه صبح بودیم .از اول صبح تا حدود 12 چند مرتبه روی تخت افتادم اما خوابم نبرد.ناگهان با صدای وحشتناک زنگ آلرت از جا پریدم . رفتم بطرف تلفن اما "قدرت" اشاره کرد،اطلاعات را گرفته و همه بطرف هواپیما دویدیم . کروی فنی بسیار قبراقی داشتیم . انصافا نفرات نیروی هوایی در جهان بهترینند .چند تا از بهترین دوستان خانوادگی ام از بچه های فنی اند . در عرض دو سه دقیقه روشن کردم و مشغول " تاکسی " به سر باند شدم . اولویت بلند شدن با ما بود (زورمان میرسید ، آخه اولویت همیشه با آلرت است .) . موتور ها، فول آفتر برنر،ترمز رها و تیک آف کردم . بعد از جمع شدن چرخها ، قدرت با رادار تماس گرفت. کنترلرماهر بلافاصله ما را به سمت جنوب چرخاند و در حال گردش گفت : سه تا هدف دارم که بیست دقیقه ای است که در طول ساحل کویت بالا و پایین میروند و با توجه به عبور نفتکش ها حتما خیالی دارند . سرعتت را بالا نگه دار . در پرواز شکاری ، سرعت برای خلبان یعنی زنده ماندن !.در جنگ نفتکش ها هدف اصلی دشمن ، بیشتر یدک کشها بود تا خود نفتکشها . چرا ، زیراتعداد یدک کش ها محدود بود و درغیاب آنها نفتکش بزرگ جثه نمیتواند به تنهایی وارد بندر یا خارج شود . بهر حال ناگهان رادار صدایمان کرد و گفت "آنها سمت عوض کردند بطرف مسیر کشتیها و مارا هم به سمت مناسب شروع به گردش داد . فاصله مان تا سی مایل رسید و هنوز آنها را نداشتیم . رادار مرتبا بما اطلاعات میداد اما قبلا هم سابقه داشت که گاها بعلت شرجی یا هر علت ناشناخته ای هدف را نمیگرفتیم . فاصله به زیر پانزده رسید و هنوز هیچ . اندکی از سرعتم کم کردم . هنوز خیلی بالا بود . وناگهان در فاصله ای که بنظرم حدود چهار تا شش مایل بود آنها را با چشم دیدم . کمی به راست وخیلی پایینتر از من اما بنظرم آمد که در هوا ثابت ایستاده اند . من حداقل دوبرابر آنها سرعت داشتم . بنظر می آمد آنها هم هدف خود را در رادار پیدا نکرده و با چشم دنبالش میگردند. دوتا در جلو و یکی کمی عقب تر و خیلی آهسته در حال گردش به چپ بودند . من مجبور شدم یک "اس ترن " گردشی شبیه یک اس انگلیسی بزرگ ، بزنم تا گمشان نکنم .هر چهار هواپیما (من و آنها) به سمت غرب رسیدیم . من دو مایلی پشت سرشان و با سرعتی دو تا دو و نیم برابر آنها که فاصله مان بسیار سریع در حال کم شدن بود. جالب اینکه هنوز متوجه من نبوده و در حال گشت بودند چاره ای نداشتم .سرعت که همیشه یار خلبان است ، اینجا وبال من بود . سریعا و با نا امیدی سوییچ را از روی فنیکس به سایدوایندر (موشک حرارتی ) تغییر دادن و یک ساید وایندر برای لیدرشان زدم ، در حالی که خودم داشتم از او سبقت می گرفتم . در آخرین لحظه که از بغل او رد میشدم دیدم که دوتای سمت چپ موشک هایشان را انداختند (هر کدام یک موشک ضد کشتی در مقر وسط می آوردند و این تنها اسلحه هواپیماهای کشتی زن بود . البته دو یا سه فروند " تاپ کاور " همراه داشتند که از آنها مواظبت میکردند ولی خبری ازشان نبود ) همین موقع قدرت داد زد سمت راستی موشکشو انداخت تو آب (که سبک شده و برای فرار یا حمله آماده باشن ). خیالم راحت شد که کشتی ها رستند ! ! لیدر آنها بطرف من چرخید و من بطرف او . به قدرت گفتم " داریم درگیر داگ فایت" می شیم حواست به بیرون کابین و اون دوتا باشه . حدود چهار پنج هزار پا با هم فاصله داشتیم . درست دو سر قطر یه دایره . دیگه سرعتهامون مساوی بود . حداکثر . و دور هم میچرخیدیم . توی مانورهای تمرینی مون به حالت میگیم "سیزر یعنی قیچی " همینطور دور هم میچرخیم و هیچکس به دیگری برتری ندارد ! کاریش هم نمیشه کرد . فقط داشتم بنزین مصرف میکردم .کسایی که این رو میشنون باید فشار جی مثبت و بعضا منفی که روی دو خلبانه هم بتونن تجسم کنن ! و همه اینها فقط پانصد پا بالای آب .! دو دور دیگر زدم . نه فایده نداشت . رادار گفت اون دوتای دیگه خیلی دور شدن اما یه دسته دیگه از سمت ساحل کویت دارن میان پایین . فکری کردم . ما که بهر حال ماموریت اونهارو بهم ریختیم. سه تا موشک با ارزش هم که انداختن تو آب . خب چیزی از دست ندادیم ، کشتی هامون هم که سالم هستن . میشه نا امید نبود ! یه دور دیگه سعی کردم بلکه بتونم یه جوری بلایی سرش بیارم اما نشد که نشد . با دلخوری ، در یک فرصت مناسب وقتی سمت ایران بودم ، با یه گردش براست خیلی تند بطرف بوشهر گشتم و وقتی تو رادیو شنیدم هواپیمای بعدی برای محافظت از منطقه ، وارد شده ، از قدرت پرسیدم حالت خوبه و بطرف خونه برگشتم . بخودم خیلی گفتم ایشاللا دفعه دیگه اما ..... مثل هر روز سر حال نبودم . https://t.me/fernovin/15313برچسبها: شعر محلی امردکو
فدای مردم روشن دل و دل نای امردکو
مه قربون تموم مردم آقای امردکو
همگی سده و صافند،ندرن غل و غش هچه
زرنگند،عشقند،پاکند مردم های امردکو
همه شه عشق او چر ده یار دلاریند
هم از پیر و جوون مردم شیدای امردکو
کمک کار هم و دلسوز و با مهرند
نوای عشق تا عرشت از آوای امردکو
که مرده،زنده از بادوشمال آی ده ما شه
او دم کرز غرغری بالای امردکو
بهشته واقعا ایجا،چنار سربلند او
در ای جنت مکان گردیده چون هلوبای امردکو
توستونو بکارست پتولافه
زمستونو مشی ساتلجم از سرمای امردکو
بهار که شه همه جه سوز وپرگل شه
خصوصا دره گون پهناور زیبای امردکو
شوونش ساکت وآرم و پر استره و زیبا
خوونش خوب مچسبه خای او لالای امردکو
دلم ره مه که بالاشم تا سرچنگ او کوهو
از اوجا بنگرمای منظره دلوای امردکو
همه ته ای ده اگزشته،برف ورشهر و شهری شو
نمشنو مگر ای گریگون های امردکو
همه ده دست به دست هم،کنه آباد ایجاره
به همرهی با دهیاری و شورای امردکو
دوبره واز اوسال شه،شه آبادباغو و کشمو
گل و بلبل بیایه سوزشه هر جای امردکو
صدای بلبل و قمری بیایه از درختون ده
تموم شه ای شوون پرپیشون یلدای امردکو
تموم باغون ده شه پر از انگور و زرد آلو
بخنده لاله گه با نرگس شهلای امردکو
خدایا ده به ای مردم عمر خوب و باعزت
که هر سال جش بر پا شه در ایجای امردکو
غلامی گفته شعر ازدل و با عشق ای مردم
بمند یادگری از مه بر فردای امردکو
https://t.me/fernovin/15313 برچسبها: https://t.me/fernovin/15313 برچسبها: https://t.me/fernovin/15313 برچسبها:
شمشادی (خبرنگار)
دو شب پيش در شيراز، ميهمان سرهنگ خلبان قدرت الله مرداني، بودم . عزيزي كه پس از ٣١ سال خدمت، ١٤ سالي است كه بازنشسته شده .
با وجود اينكه بسيار خسته بودم، اما با كمال افتخار و احترام و تواضع، سه ساعت زانوي ادب زدم، و گوشه اي از خاطرات شيرين و تلخ شون، بويژه در دوران دفاع مقدس را شنيدم
جناب مرداني از ٣٧٠٠ ساعت پرواز در ٨ سال جنگ تحميلي گفتند كه ٥٠٠ ساعتش، با شهيد خلبان عباس بابايي بود . از عمليات هاي سخت و سنگين و نفس گير، در ان دوران كه شنيدنش هم، نفس را در سينه حبس مي كرد
سرهنگ خلبانِ ميزبان ما از گشت هاي شبانه روزيشان، بر فراز خليج هميشه فارس براي تأمين امنيت كشتي هاي نفتي و باري كشورمان، در برابر هجوم هواپيماهاي عراقي مي گفت و گفت: در يكي از اين پروازها، در اف ١٤، در شب تاريك، كه بالاي سرمان اسمان و زير پايمان، دريا بود، صداي روضه خواني و سينه زني و گريه ها و نجواهاي شهيد بابايي بي قرارم كرد
او از خلبانان شهيدي گفت كه نامشان را كسي نشنيده و همچنان مظلوم و گمنام هستند
سرهنگ مرداني خاطره شيرين ديگري هم، از زمان اموزشش در سالهاي ٥٥ تا ٥٦ در نيروي دريايي امريكا گفت و گفت : يكي از هم دوره اي هامان حسني نامي بود از خرم اباد لرستان، روزي ديد، يك نفر روي نقشه جهان، الصاقي روي ديوار، روي نام خليج فارس خط كشيده و نام جعلي خليج عربي را نوشته، ( گفت كه هم دوره اي هامان، از كشورهاي مختلف بودند )، سر كلاس ، جلو رفت و سينه سپر كرد و با صداي بلند سوال كرد: چه كسي اين كار را كرده ؟! يك سعودي بلند شد و گفت : من
بلافاصله چنان سيلي محكمي به گوش ان سعودي زد كه تلو تلو خوران، پهن زمين شد و درس عبرتي براي او و ديگر هم دوره هايمان شد
يادمان نرود، كه چه كساني براي اين سرزمين چه كردند و قدردان باشيم .
حسن شمشادي ، خبرنگار
https://t.me/fernovin/15313
موضوعات مرتبط: ، ، برچسبها:
صبح روز 12 آبان ماه 64 ، انتظار یک روز خنک پاییزی میرفت ، اما شرجی و گرمای بوشهر ، نفس را در سینه تنگ میکرد . آنروز ، همراه با " قدرت الله مردانی " (یکی دیگر از دلیر مردان تامکت .براستی شجاع و جسور و پرواز با او بسیار لذت بخش ) ،خلبانان آماده 15دقیقه صبح بودیم .از اول صبح تا حدود 12 چند مرتبه روی تخت افتادم اما خوابم نبرد.ناگهان با صدای وحشتناک زنگ آلرت از جا پریدم . رفتم بطرف تلفن اما "قدرت" اشاره کرد،اطلاعات را گرفته و همه بطرف هواپیما دویدیم . کروی فنی بسیار قبراقی داشتیم . انصافا نفرات نیروی هوایی در جهان بهترینند .چند تا از بهترین دوستان خانوادگی ام از بچه های فنی اند . در عرض دو سه دقیقه روشن کردم و مشغول " تاکسی " به سر باند شدم . اولویت بلند شدن با ما بود (زورمان میرسید ، آخه اولویت همیشه با آلرت است .) . موتور ها، فول آفتر برنر،ترمز رها و تیک آف کردم . بعد از جمع شدن چرخها ، قدرت با رادار تماس گرفت. کنترلرماهر بلافاصله ما را به سمت جنوب چرخاند و در حال گردش گفت : سه تا هدف دارم که بیست دقیقه ای است که در طول ساحل کویت بالا و پایین میروند و با توجه به عبور نفتکش ها حتما خیالی دارند . سرعتت را بالا نگه دار . در پرواز شکاری ، سرعت برای خلبان یعنی زنده ماندن !.در جنگ نفتکش ها هدف اصلی دشمن ، بیشتر یدک کشها بود تا خود نفتکشها . چرا ، زیراتعداد یدک کش ها محدود بود و درغیاب آنها نفتکش بزرگ جثه نمیتواند به تنهایی وارد بندر یا خارج شود . بهر حال ناگهان رادار صدایمان کرد و گفت "آنها سمت عوض کردند بطرف مسیر کشتیها و مارا هم به سمت مناسب شروع به گردش داد . فاصله مان تا سی مایل رسید و هنوز آنها را نداشتیم . رادار مرتبا بما اطلاعات میداد اما قبلا هم سابقه داشت که گاها بعلت شرجی یا هر علت ناشناخته ای هدف را نمیگرفتیم . فاصله به زیر پانزده رسید و هنوز هیچ . اندکی از سرعتم کم کردم . هنوز خیلی بالا بود . وناگهان در فاصله ای که بنظرم حدود چهار تا شش مایل بود آنها را با چشم دیدم . کمی به راست وخیلی پایینتر از من اما بنظرم آمد که در هوا ثابت ایستاده اند . من حداقل دوبرابر آنها سرعت داشتم . بنظر می آمد آنها هم هدف خود را در رادار پیدا نکرده و با چشم دنبالش میگردند. دوتا در جلو و یکی کمی عقب تر و خیلی آهسته در حال گردش به چپ بودند . من مجبور شدم یک "اس ترن " گردشی شبیه یک اس انگلیسی بزرگ ، بزنم تا گمشان نکنم .هر چهار هواپیما (من و آنها) به سمت غرب رسیدیم . من دو مایلی پشت سرشان و با سرعتی دو تا دو و نیم برابر آنها که فاصله مان بسیار سریع در حال کم شدن بود. جالب اینکه هنوز متوجه من نبوده و در حال گشت بودند چاره ای نداشتم .سرعت که همیشه یار خلبان است ، اینجا وبال من بود . سریعا و با نا امیدی سوییچ را از روی فنیکس به سایدوایندر (موشک حرارتی ) تغییر دادن و یک ساید وایندر برای لیدرشان زدم ، در حالی که خودم داشتم از او سبقت می گرفتم . در آخرین لحظه که از بغل او رد میشدم دیدم که دوتای سمت چپ موشک هایشان را انداختند (هر کدام یک موشک ضد کشتی در مقر وسط می آوردند و این تنها اسلحه هواپیماهای کشتی زن بود . البته دو یا سه فروند " تاپ کاور " همراه داشتند که از آنها مواظبت میکردند ولی خبری ازشان نبود ) همین موقع قدرت داد زد سمت راستی موشکشو انداخت تو آب (که سبک شده و برای فرار یا حمله آماده باشن ). خیالم راحت شد که کشتی ها رستند ! ! لیدر آنها بطرف من چرخید و من بطرف او . به قدرت گفتم " داریم درگیر داگ فایت" می شیم حواست به بیرون کابین و اون دوتا باشه . حدود چهار پنج هزار پا با هم فاصله داشتیم . درست دو سر قطر یه دایره . دیگه سرعتهامون مساوی بود . حداکثر . و دور هم میچرخیدیم . توی مانورهای تمرینی مون به حالت میگیم "سیزر یعنی قیچی " همینطور دور هم میچرخیم و هیچکس به دیگری برتری ندارد ! کاریش هم نمیشه کرد . فقط داشتم بنزین مصرف میکردم .کسایی که این رو میشنون باید فشار جی مثبت و بعضا منفی که روی دو خلبانه هم بتونن تجسم کنن ! و همه اینها فقط پانصد پا بالای آب .! دو دور دیگر زدم . نه فایده نداشت . رادار گفت اون دوتای دیگه خیلی دور شدن اما یه دسته دیگه از سمت ساحل کویت دارن میان پایین . فکری کردم . ما که بهر حال ماموریت اونهارو بهم ریختیم. سه تا موشک با ارزش هم که انداختن تو آب . خب چیزی از دست ندادیم ، کشتی هامون هم که سالم هستن . میشه نا امید نبود ! یه دور دیگه سعی کردم بلکه بتونم یه جوری بلایی سرش بیارم اما نشد که نشد . با دلخوری ، در یک فرصت مناسب وقتی سمت ایران بودم ، با یه گردش براست خیلی تند بطرف بوشهر گشتم و وقتی تو رادیو شنیدم هواپیمای بعدی برای محافظت از منطقه ، وارد شده ، از قدرت پرسیدم حالت خوبه و بطرف خونه برگشتم . بخودم خیلی گفتم ایشاللا دفعه دیگه اما ..... مثل هر روز سر حال نبودم . https://t.me/fernovin/15313برچسبها: شعر محلی امردکو
فدای مردم روشن دل و دل نای امردکو
مه قربون تموم مردم آقای امردکو
همگی سده و صافند،ندرن غل و غش هچه
زرنگند،عشقند،پاکند مردم های امردکو
همه شه عشق او چر ده یار دلاریند
هم از پیر و جوون مردم شیدای امردکو
کمک کار هم و دلسوز و با مهرند
نوای عشق تا عرشت از آوای امردکو
که مرده،زنده از بادوشمال آی ده ما شه
او دم کرز غرغری بالای امردکو
بهشته واقعا ایجا،چنار سربلند او
در ای جنت مکان گردیده چون هلوبای امردکو
توستونو بکارست پتولافه
زمستونو مشی ساتلجم از سرمای امردکو
بهار که شه همه جه سوز وپرگل شه
خصوصا دره گون پهناور زیبای امردکو
شوونش ساکت وآرم و پر استره و زیبا
خوونش خوب مچسبه خای او لالای امردکو
دلم ره مه که بالاشم تا سرچنگ او کوهو
از اوجا بنگرمای منظره دلوای امردکو
همه ته ای ده اگزشته،برف ورشهر و شهری شو
نمشنو مگر ای گریگون های امردکو
همه ده دست به دست هم،کنه آباد ایجاره
به همرهی با دهیاری و شورای امردکو
دوبره واز اوسال شه،شه آبادباغو و کشمو
گل و بلبل بیایه سوزشه هر جای امردکو
صدای بلبل و قمری بیایه از درختون ده
تموم شه ای شوون پرپیشون یلدای امردکو
تموم باغون ده شه پر از انگور و زرد آلو
بخنده لاله گه با نرگس شهلای امردکو
خدایا ده به ای مردم عمر خوب و باعزت
که هر سال جش بر پا شه در ایجای امردکو
غلامی گفته شعر ازدل و با عشق ای مردم
بمند یادگری از مه بر فردای امردکو
https://t.me/fernovin/15313 برچسبها:
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |